داستانی درباره کودکی کوروش به روایت هارولد لمب
نوشته شده توسط : علی نیساری تبریزی

او می گوید خود کمبوجیه کوروش را پیش چوپانی گذاشت تا بداند وی بر دیگران رجحان ندارد.وی و امثال او همگی تمام دروس را حفظ می کردند به خصوص قوانین را زیرا آنها قوانین را روی پاپیروس نمی نوشتند.

همچنین وی می گوید او یک دوستی داشت به نام مهرداد که به کوروش گفت هیولایی در جنگل وجود دارد و مهرداد وی را دیده و به کوروش گفت باید جلوی سنگ بزرگی زانو بزنی تا اوایل سپیده بر تو وی ظاهر شود و کوروش رفت و اسب نیسایی خود را به درختی بست او می ترسید اما کاری نمی کرد ناگهان اوایل سپیده صدایی به او گفت که برای من پیشکش بیاور و سگ کوروش که بعدا پیش او آمده بود پارس نکرد کوروش فهمید او خودی است و فهمید وی مهرداد است زیرا به غیر از او کسی در آنجا نیست پس کوروش طرف اسب نیسایی رفت و مهرداد آنجا بود و مهرداد پرسید او را دیدی کوروش گفت:نه.ولی صدای تو را شنیدم که از من پیشکش می خواستی و با عصبانیت سوار اسب خود شد و رفت و نقشه مهرداد با شکست رو به رو شد.





:: برچسب‌ها: هارولد لمب , کوروش , مهرداد ,
:: بازدید از این مطلب : 489
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
R414 در تاریخ : 1389/11/25/1 - - گفته است :
Damet garm.
پاسخ:ممنون رسول جان


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: